حضرت آدم (ع)
داستان آفرينش حضرت آدم (ع) (1) با گفتگوى ميان خدا و فرشتگان آغاز مىشود. خداى سبحان فرشتگان را آگاه مىسازد كه وى در زمين جانشينى قرار خواهد داد كه آدم و فرزندان اويند و آنان را در زمين توانمند ساخته و صاحب قدرت قرار مىدهد، ولى فرشتگان از اين خبر شگفت زده شدند [و با خود گفتند:] كسى كه جانشين خدا در زمين او خواهد شد، هرگز نمىتواند عالمى برپا سازد كه از نظر پاكى و رحمت برابر با ملكوت آسمان باشد، چه اينكه خداوند پيش از آدم انسانهايى را آفريده بود و آنان در زمين به فساد و تباهى پرداختند. فرشتگان به خداى خود چنين عرضه داشتند: آيا در زمين انسانى را قرار مىدهى كه با گناه و معصيت در آن، فساد كند و به خونريزى بپردازد، در حالى كه ما آن گونه كه در شأن توست تو را منزّه دانسته و به شكرانهات تو را مدح و ستايش مىكنيم! فرشتگان بدين جهت اين سخن را به خداى خويش عرض كردند كه خويشتن را برتر از آفريدهاى مىدانستند كه قرار بود جانشين قرار گيرد و خود را به جانشينى در زمين سزاوارتر از او مىپنداشتند، اما خداى متعال با اسرار غيبى كه بر آنان پوشيده بود و حكمتى كه خاص آفرينش آدم(ع) بود، بدانان پاسخ داد كه، خداى س
بحان چيزى را مىداند كه آنان از آن آگاهى ندارند:
«وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ».(2)
و هنگامى كه گفت پروردگار تو به فرشتگان كه خواهم قرار داد در زمين جانشينى گفتند آيا قرار دهى در زمين آن را كه فساد جويد در آن و خون ريزد حالى كه ما ستايش و سپاس تو گوئيم و تو را تقديس كنيم گفت من مىدانم آنچه را كه نمىدانيد.
جايگاه و مقام حضرت آدم(ع)
پس از آن كه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفريد نام اشياء و حقايق و خواص آنها را بدو آموخت تا در زمين توان يافته و به نحوى بايسته از آنها بهرهمند گردد.
از طرفى خداى سبحان اراده فرموده كه عيناً به فرشتگان بنماياند اين آفريده جديدى كه به ديده حقارت بدان مىنگريستند، داراى دانش و شناختى برتر ازآنان است و به همين دليل از آنان خواست كه اگر به گمان خود راست مىگويند و به جانشينى در زمين از آدم سزاوارترند نام اشياء و خاصيّت آنها را برايش بازگو كنند. ولى فرشتگان از پاسخ درمانده و با عذر و پوزش، خداى خويش را مخاطب قرار دادند: «خدايا ما تو را آن گونه كه سزاوارى منزّه مىدانيم و بر اراده تو معترض نيستيم، چرا كه ما از علم و دانش جز آنچه به ما بخشيدهاى بهرهاى نداريم و تو از هر چيز آگاهى و كارهايت براساس حكمت است.»
خداى متعال از آدم(ع) مىخواهد كه آموزگارِ فرشتگان باشد و بدو مىفرمايد: «اىآدم، فرشتگان را به آنچه از آنان پرسيدم آگاه ساز.» آدم(ع) پاسخ مىدهد و [بدينگونه] برترى خويش را بر آنان به منصّه ظهور مىرساند، اينجاست كه خداوند فرشتگان را مورد خطاب قرار مىدهد: «آيا به شما نگفتم من به آنچه در آسمانها و زمين بوده و ديگران به آن واقف نيستند و آنچه را بر زبان مىآوريد و در درون خويش نهان مىسازيد، آگاهى دارم.»
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ(3) كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى المَلائِكَةِ فَقالَ أَنبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ* قالَ ياآدَمُ أَنبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالأَرضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛(4)
و همه نامها را به آدم آموخت و سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرده و فرمود: اگر راست مىگوييد نامهاى اينان را به من بگوييد، عرض كردند: خدايا تو منزّهى، ما از دانش، جز آنچه كه به ما آموختهاى بىبهرهايم، بهراستى تو داناى حكيم هستى فرمود: اىآدم [اكنون] آنها را بر نامهاى خودشان آگاه ساز. وقتى آنها را برنامهايشان آگاه ساخت، فرمود: آيا به شما [فرشتگان] نگفتم من به غيب آسمانها و زمين و آنچه آشكارا مىگوييد و آنچه را نهان مىداريد، آگاهم».
تجليل از آدم(ع)
قرآن، ما را از مادهاى كه خداوند آدم(ع) را از آن آفريد آگاه مىسازد.
إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ؛(5)
و آنگاه كه خدايت به فرشتگان فرمود: من انسانى را از گِل خواهم آفريد.
وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ(6) مِنْ حَمَاً مَسْنُونٍ؛(7)
به تحقيق ما انسان را از گل خشكيده و ته نشين شده آفريديم.
خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ؛
انسان را از گل خشكيدهاى، چون سفال آفريد.
خداوند آدم(ع) را از گِل سياه به شكل انسان آراست، تا به گونهاى خشك شد كه اگر در آن دميده مىشد از آن نوعى صدا به گوش مىرسيد و آن را دگرگونى و تغيير و تبديل داد و سپس از روح خويش در آن دميد، و انسانى گشت داراى گوشت و خون و عصب كه با اراده حركت مىكرد و مىانديشيد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور داد تا از آدم(ع) تجليل به عمل آورند و بر او سجده احترام نمايند، نه سجده عبادت، چه اينكه خداوند كسى را به پرستش غير خود دستور نمىدهد.
وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ* فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ؛(8)
و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من از گلِ خشكيده و ته نشين شده انسانى را آفريدم و آنگاه او را آراستم و از روح خود در آن دميدم بر او سجده نماييد.
خداوند در اين آيه شريفه نسبت به حضرت آدم(ع) سه گونه تجليل فرموده است:
نخست: او را به دست [قدرت] خويش آفريد؛
دوّم: از روح خود در آن دميد؛
سوم: فرشتگان را به سجده بر او دستور داد.
سجده فرشتگان و سرپيچى شيطان
همه فرشتگان - براى امتثال امر خداوند -بر آدم(ع) سجده كردند، مگر شيطان كه از سرِ عناد و تكبّر، از سجده كردن سرباز زد. خداوند سببِ سجده نكردن او را مىدانست. با اين همه، علت را از او جويا شد. ابليس برترى خود را بر آدم و اين كه وى از آتش و آدم از گل آفريده شده است عنوان كرد. به نظر ابليس، آتش برتر از گِل بود و بدينسان فوقالعاده تكبّر ورزيد. در اين هنگام خداى سبحان او را ازبهشت راند و به دليل تكبرش، وى را پيوسته تا روز قيامت مورد لعنت خويش قرار داد:
فَسَجَدَ(9) الملائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ* قالَ يا إِبْلِيسُ(10) ما لَكَ أَلّا تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ * قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ(11) صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ* قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَإِنَّ عَلَيْكَ اللعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ؛(12)
همه فرشتگان جز شيطان سجده كردند، او تكبر ورزيد و در زمره كافران در آمد. خداوند فرمود: اى ابليس، چه چيز باعث شد بر چيزى كه به دست [قدرت] خود آفريدم سجده نكنى، تكبّر ورزيدى يا خودت را برتر دانستى، عرض كرد: من از او بهترم؛ چه اين كه مرا از آتش و او را از گِل آفريدى. خداوند فرمود: پس از بهشت بيرون رو؛ زيرا تو رانده شدهاى و تا قيامت مورد لعن و نفرين من خواهى بود.
رانده شدن شيطان از بهشت
رانده شدن ذلت بار شيطان از بهشت، پاداش عناد، تكبّر و سرپيچى وى از سجده بر آدم بود. شيطان از پروردگار خويش درخواست كرد كه تا روز قيامت او را زنده نگاهدارد. خداى متعال نيز بنا به حكمتى كه اراده فرموده بود، بدو پاسخ مثبت داد. ابليس درخواست خود را اين گونه بيان كرد:
«پروردگارا! به دليل اين كه به هلاكت [راندن] من حكم كردى، سوگند مىخورم تمام تلاشم را به كار ببرم و فرزندان آدم را گمراه كرده، آنها را از راه تو منحرف سازم و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نخواهم كرد و از هر راهى كه بتوانم به سراغ آنان رفته، از غفلت وضعف آنها استفاده خواهم كرد تا آنان را فريفته، به فساد و تباهى بكشانم و بيشتر آنها را از شكرگزارى تو منصرف سازم».
ولى خداوند او را نكوهش كرد و فرمود: «اى نكوهيده و طرد شده از رحمت من، از بهشت بيرون رو، سوگند مىخورم كه جهنم را از تو و همه پيروانت، از فرزندان آدم آكنده خواهم ساخت». اين مطلب را خداوند متعال در قرآن چنين بيان فرموده است:
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ* قالَ أَنْظِرْنِى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قالَ إِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ* قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ المُسْتَقِيمَ* ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ* قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ؛(13)
خدا به شيطان فرمود: از اين مقام و جايگاه فرود آى، تو را سزاوار نيست كه بزرگى و نخوت ورزى، برون رو كه تو از زمره پستترين فرو مايگانى. شيطان گفت: [حال كه رانده شدم] مرا تا قيامت مهلت ده. خداوند فرمود: البته مهلت دارى، شيطان گفت: چون تو مرا گمراه ساختى من نيز بندگانت را از راه راست تو گمراه خواهم ساخت و آنگاه از پيش روى و پشت سر و سمت راست و چپ آنان در مىآيم تا بيشتر آنان شكرگزار تو نباشند. خدا به شيطان فرمود: برون شو كه تو فرومايه و مطرودى، جهنم را از تو و هر آن كس از آنان كه پيروى تو كنند، مملوّ خواهم ساخت.
در قرآن، گاهى تصميم شيطان بر فريب آدم - جز بندگان شايسته خدا - به تصوير كشيده شده است:
وَإِذ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً * قالَ أَرَأَيْتَكَ هذا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ القِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً * قالَ اذهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً * وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشارِكْهُمْ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً * إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً؛ (14)
و آنگاه كه فرشتگان را امر به سجده آدم كرديم، همه سجده كردند مگر شيطان كه گفت: آيا بر كسى كه او را از گِل آفريدهاى سجده كنم؟ شيطان گفت: آيا اين آدم خاكى را بر من برترى دادى، اگر مرا تا روز قيامت نگاهدارى، همه فرزندان آدم را - جز اندكى - مهار كرده و به هلاكت مىكشانم. خداوند فرمود: برو، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند با تو به جهنم كه پاداش كامل شماست، درخواهد آمد، با فرياد خويش و لشكر سواره و پيادهات آنها را بلغزان و در اموال و فرزندان با آنان شركت جو و بدانها وعده بده و شيطان وعدهاى جز فريب نمىدهد. تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت و يارى خداوند بسنده است.
از آيات فوق چنين بر مىآيد كه خداوند به فرشتگان فرمود: آدم را تحيّت گوييد و با تعظيم كردن به او، از وى تجليل كنيد. فرشتگان أمر او را امتثال كردند مگر شيطان كه سرپيچى كرد و سخنى ناروا گفت:
«چگونه بر كسى كه او را از گِل آفريدهاى سجده كنم؟ پروردگارا مرا از اين موجودى كه او را بر من برترى دادى - آنگاه كه مرا امر به سجده بر او فرمودى- آگاه گردان. به چه دليل او را بر من برترى بخشيدى، در حالى كه من از او برترم!؟ اگر مرگِ مرا تا قيامت به تأخير اندازى به وسيلهفريب و گمراهى فرزندان او را جز اندكى كه تو حافظ و نگاهبان آنهايى، به ورطه هلاكت مىكشانم».
خداى سبحان با لحنى تهديد آميز بدو فرمود:
«برو به امورى كه براى خويش برگزيدهاى بپرداز، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند، جهنم، پاداش تو و او خواهد بود، آن پاداشى كامل و وافى است».
خداى متعال با حتمى خواندن كيفر خويش مىفرمايد:
«هر كدام از آنها را كه توانستى از راه راست منحرف و در معصيت خدا وارد ساز و تلاشت را در تمام انواع فريبكارى و حيلهگرى به كار بند و در كسب اموالِ حرام و صرف آنها در گناهانو افزايش فرزندان و به فساد كشيدنشان با آنها شركت كن و به آنها وعدههاى دروغين و باطل بده».
آنگاه خداوند استدراك كرده، مىفرمايد:
«وعدههايى را كه شيطان به پيروانش مىدهد، فريب و تزوير است و بندگان مؤمن و مخلص خدا تحت سلطه و هيمنه شيطان قرار نمىگيرند؛ زيرا آنان بر خداى خود توكل كردهاند و يارى خداوند آنها را كفايت مىكند».
آفرينش حوا
خداوند به آدم(ع) دستور داد تا با همسرش در بهشت مسكن گزينند. دانشمندان، در مورد زمان آفرينش حوا اختلاف نظر دارند. بنا به قولى، هنگامى كه خداوند پس از راندن شيطان از بهشت، آدم را در آن جاى داد؛ وى در بهشت تنها ماند و كسى كه با او مأنوس شود در آنجا وجود نداشت. خداى متعال خواب را بر او چيره ساخت و سپس دندهاى از دندههاى سمت چپ سينه او را برگرفت و جاى آن گوشتى قرار داد و حوا را از آن آفريد. هنگامى كه آدم(ع) از خواب بيدار شد زنى را بر بالين خود ملاحظه كرد. از او پرسيد: كيستى؟ پاسخ داد: زنى هستم.گفت: چرا آفريده شدى؟ در پاسخ گفت: براى اينكه با وجود من آرامش يابى. در قرآن به اين مضمون اشاره شده است:
الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛
خدايى كه شما را از يك تن آفريد و [جفت او] همسرش را نيز از او آفريد.
وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها؛
و جفت او (همسرش) را از آن آفريد تا بهواسطه آن آرامش يابد.
آدم در دام فريب شيطان
آنگاه كه خداوند آدم و همسرش را در بهشت جاى داد، استفاده از همه چيزها را برايشان حلال شمرد تا از ميوههاى بهشت هر چه كه ميل دارند، تناول كنند و تنها آنها را از [خوردن ميوه] يك درخت برحذر داشت و بدانها دستور داد كه نزديك آن نشوند و از ميوه آن نچشند و اگر چنين كنند به مخالفت با امر خدا پرداخته و به نفس خويشتن ظلم روا داشتهاند و بر اين كار كيفر خواهند شد.
از آن جايى كه شيطان در اين دستور(نهى) الهى روزنهاى براى گمراه ساختن آدموهمسرش يافت، در دل شادمان شده، به گفتگو با ايشان و فريب آنها پرداخت تاسرانجام ازميوه آن درخت تناول كنند و اين امر منجر به آشكار شدن زشتىها(عورتهاى) آنانشود. شيطان بر فريبكارى خود اصرار و پافشارى ورزيد و به آنهاوانمود كرد كه خداوندبراى اين كه آن دو به صورت فرشته در نيايند و براى هميشه دربهشتِ پر از نعمتباقى نمانند، آنها را از تناول ميوه آن درخت منع كرده است و در آخرسوگند خورد كهوى دلسوز و خيرخواه آنان است. خداى متعال مسأله را اين گونه بيان كرده است:
وَيا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ(15) فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَقالَ مانَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الخالِدِينَ * وَقاسَمَهُما إِنِّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ؛(16)
اى آدم تو و همسرت در بهشت جاى گيريد و هر چه خواستيد تناول كنيد و نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود، شيطان آن دو را وسوسه كرد تا زشتىهاى پوشيده آنها را پديدار كند، شيطان بدانها گفت: خدايتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر اين كه مبادا دو فرشته باشيد و يا جاودانه بمانيد و برايشان سوگند خورد كه خيرخواه شما هستم.
اشتباه آدم (ع)
آدم و حوا فراموش كردند كه شيطان دشمن آنهاست و در دام امتحان قرار گرفتهاند، از اينرو از ميوه آن درخت تناول كردند و آنگاه كه مزه آن را چشيدند عورت آنان پديدار شد. پيش از آن هيچ يك از ايشان عورت ديگرى را مشاهده نكرده بودند، لذا از شدت حيا و شرم درصدد برآمدند تا با برگ درختان عورتهاى خود را بپوشانند. [در اين هنگام] پروردگارشان آنها را ضمن نكوهش، مخاطب قرار داد و فرمود:
آيا شما را از خوردن ميوه آن درخت برحذر نداشتم و شما را آگاه نساختم كه شيطاندشمن آشكار شماست؟ آدم و حوا احساس كردند كه مرتكب معصيتى بزرگ شدهاند،بنابراين به شدّت پشيمان شده، به پيشگاه خداى خويش تضرع و زارى كردند و عرضهداشتند:
«پروردگارا، ما با نافرمانى تو و مخالفت دستورت به خويشتن ظلم روا داشتيم، ما را ببخشا و از ما درگذر، اگر تو ما را با فضل و كرمت نبخشايى و از ما در نگذرى در زمره زيانكاران خواهيم بود». قرآن اين واقعه را چنين تشريح كرده است:
فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُما الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛(17)
پس آنها را به دروغ و فريب راهنمايى كرد و آنگاه كه از [ميوه] آن درخت تناول كردند، زشتيهايشان [عورت] آشكار شد و بر آن شدند تا از برگِ درختان بهشت خود را بپوشانند. خداوند آنها را مخاطب قرار داد كه مگر من شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟ عرض كردند: پروردگارا، ما به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و ازما در نگذرى، قطعاً در زمره زيانكاران خواهيم بود.
بخشيده شدن آدم (ع) و خروج از بهشت
خداوند توبه آدم (ع) را پذيرفت:
فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛(18)
آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او شد، زيرا خداوند توبهپذير و مهربان است.
ولى خداوند آدم و حوا را از بهشت به زمين فرود آورد و آنها را آگاه ساخت كه فرزندانشان با يكديگر دشمنى مىكنند. آنها بايد در زمين اقامت گزينند و آن را آباد سازند و تا پايان عمرشان از آن بهرهمند شوند و خداى سبحان نيز آنها را رهنمون شود. هر كس از هدايت الهى پيروى كند در دنيا مرتكب گناه نشده و هرگز در آن به بيچارگى نمىافتد:
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الأَرضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ إِلى حِينٍ * قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَفِيها تَمُوتُونَ وَمِنْها تُخْرَجُونَ؛(19)
خداوند فرمود: از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا زمانى معين، جايگاه شماست و فرمود: در اين زمين زندگانى كنيد و در آن بميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد.
قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى؛(20)
خداوند [به آدم و حوا و شيطان] فرمود: همگى از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر دشمن هستيد تا اينكه از جانب من برايتان راهنمايى بيايد، پس هر كسى از راه من پيروى كند، هيچگاه گمراه و بيچاره نخواهد شد.
بهشتى كه جايگاه آدم (ع) بود
مفسران پيرامون بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داد و به او دستور داد تا از آن فرود آيد، اختلافنظر دارند كه آيا در زمين بوده است يا در آسمان.
آنچه رجحان دارد اين است كه به چند دليل اين بهشت در زمين بوده است:
1. خداى سبحان آدم را در زمين آفريد، چنان كه در فرموده خداى متعال آمده است: «إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً». در پى آن، خداوند بيان نفرموده كه وى را به آسمان منتقل كرده است.
2. خداوند، بهشت موعود (بهشت جاودان) را در آسمان توصيف فرموده است، پس اگر آدم(ع) در اين بهشت جاى داشت، شيطان جرأت نمىكرد به او بگويد:
«هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الخَلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلى؛
آيا تو را به درختى جاودانه و سلطنتى كهنه نشدنى راهنمايى كنم».
3. بهشت جاودان، جايگاه نعمتهاى خداست نه جاى تكليف. و حال آن كه خداوند به آدم و حوا دستور داد كه از ميوه آن درخت تناول نكنند.
4. خداوند در وصف كسانى كه در بهشت جاودان آسمان وارد مىشوند، فرموده است:
«وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛ و آنان از بهشت بيرون نمىروند.»؛ «وَأَمّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها؛ سعادتمندان در بهشت جاودان بهسر مىبرند.»
در حالى كه آدم و حوا از بهشتى كه در آن وارد شده بودند، رانده شدند. بنابراين متعيّن است كه آن بهشت، غير از بهشتى است كه در قرآن به مؤمنين وعده داده شده است.
5. گذشته از اينها، هنگامى كه شيطان از سجده بر آدم سر برتافت، مورد لعن قرار گرفت و از بهشت بيرون رانده شد، بنابراين اگر اين بهشت، همان بهشت جاودان بود، شيطان قادر نبود با وجود خشم خدا به آن راه يابد و آدم و حوا را بفريبد.
بنابراين روشن شد، بهشتى كه خداوند آدم را در آن جاى داده، غير از بهشت جاودانى است كه در آسمان وجود دارد و اين منافاتى ندارد با اين كه بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داده از ساير نقاط زمين بلندتر و داراى درخت، ميوه، سايه و ديگر نعمتهاى الهى بوده و همين بهشت را خداوند اين گونه توصيف فرموده است:
إِنَّ لَكَ أَلّا تَجُوعَ فِيها وَلا تَعْرى * وَأَنَّكَ لا تَظْمَؤُاْ فِيها وَلا تَضْحى؛(21)
در آن بهشت همه چيزبرايت مهياست، نه گرسنه مىمانى و نه برهنه و عريان مىگردى و نه تشنه مىشوى و نه حرارت خورشيد به تو مىرسد.
يعنى اين بهشتى است كه در آن گرسنه نمىشوى و از پوشش خود برهنه نمىشوى و درونت را حرارت تشنگى و ظاهرت را حرارت خورشيد آزار نمىدهد، ولى هنگامى كه آدم و حوا از آن درخت تناول كردند به زمين پر از بدبختى و رنج و مصيبت و امتحان فرود آمدند.
لازم به ذكر است آن دسته از كسانى كه معتقدند آدم و حوا در بهشت جاودانى آسمان مىزيستهاند و سپس به امر خداوند به زمين فرود آمدهاند، به آيه شريفه «قُلْنا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» استناد كردهاند. [امّا] به اين مطلب پاسخ داده شده كه «هبوط» به معناى انتقال از نقطهاى به نقطه ديگر است، چنان كه خداى متعال فرموده است:
«اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ». در همين راستا و در ضمن امر شدن نوح به ترك كشتى، خداوند مىفرمايد: «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا».
پىنوشتها:
1-
قابل يادآورى
است كه قرآن
آن گونه كه
ساير پيامبران
را نبى
خوانده، حضرت
آدم(ع) را
پيامبر (نبى)
ياد نكرده
است، ولى
يادآور شده كه
خداوند او را
بدون واسطه،
امر و نهى
كرده و حلال و
حرامش را براى
او بيان داشته
است كه همين،
معناى نبوت
است. به همين
دليل ما
سرگذشت آدم(ع)
را آن گونه كه
در قرآن آمده
و ضمن بيان
سرگذشت انبيا
از خلال تاريخ
بشر، ارائه
خواهيم داد.
2- بقره، (2) آيه 30.
3- «وعلّم آدم
الاسماءكلها»؛
يعنى صاحبان
اسمها، به
اين معنا كه
خداوند در
وجود حضرت
آدم(ع) آگاهى
بر اشياء را
بدون حد و مرز
و مشخص كردن،
به وديعه
نهاد. خداى
سبحان به جهت
استعداد انسان،
در وجود او
دانشى بديهى
به حقيقت
اشياء و
سنتهاى الهى
حاكم بر آنها
و قوانين سود
و زيانشان
آفريد و واقعيت
نيز مؤيد اين
معناست. بشر
اين استعداد خدادادى
را در طول
روزگاران از
پدرشان به ارث
بردهاند، و
پيوسته
بهوسيله آن
از رازهاى زمين
و قوانين
طبيعت آن كه
سبب تحكيم استيلاى
آنان بر زمين
گشت، پرده
برداشتهاند
و گفته خداى
سبحان كه
فرمود: «إنى
جاعل فى الأرض
خليفة» محقق
گشت. و گفته
شده: خداوند
در وجود آدم(ع)
علم و دانشى
به دانستن نام
موجوداتِ
آسمان و زمين
و حيوان و
گياه وكوه و
دريا و ديگر
چيزهايى كه
مردم با آنها
سر و كار داشته
و براى گذران
زندگى نيازبه
شناخت آنها
دارند،
آفريد،
بهويژه كسى
كه مىخواهد
جانشين خدا در
زمين باشد.
4- بقره (2) آيات 31 - 33.
5- گل آميخته به
آب.
6- از ماده
صلصله، يعنى
صداست و آن
گلِ خشك آتش نديده
[و اندام تو
خالى] بوده
كه اگر در آن
دميده مىشد
از آن نوعى
صدا به گوش
مىرسيد.
7- گِلى است
متغيّر و سياه
از كنارههاى
جويبار.
8- حجر (15) آيات 28 - 29.
9- سجود از نظر
ريشهاى،
كُرنش همراه
با تواضع و
فروتنى به نحو
خم شدن و يا
غير آن است و
در شرع، به
معناى گذاشتن
پيشانى بر
زمين به قصد
عبادت به كار
رفته و در اين
جا مقصود از
آن، سجده
احترام است.
10- ابليس اسم
عَلَم غير
عربى است.
ابوعبيده مىگويد:
«اين اسم عربى
بوده و از
إبلاس گرفته
شده و به
معناى دورى از
خير و نااميدى
از رحمت خداوند
است.»
11- پيرامون اين
كه آتش از گِل
برتر است،
مىتوان گفت
كه آتش،
نورانى و از عالم
بالا و لطيف و
در كنار طبيعت
جرمهاى آسمانى
است و گِل،
مادهاى تيره
و از عالم
پايين است، و
نيز آتش داراى
تأثير و عمل
(سوزاندن) بوده
وزمين
قابليتى جز
پذيرش تأثير و
منفعل شدن ندارد.
12- حجر (15) آيات 30 - 35 .
13- اعراف (7) آيات 13 -
18.
14- اسراء (17) آيات 61 -
65.
15- در نوع درخت
اختلاف است و
گفته شده كه
آن، درخت
گندم، نخل،
انجير يا درخت
رحمت و غير آن
بوده، ولى
آنچه به نظر
مىرسد عدم
تعيين است،
زيرا خداوند
آن را تعيين
نفرموده است.
16- اعراف (7) آيات 19 -
21.
17- اعراف (7) آيات 22 -
23.
18- بقره (2) آيه 37.
19- اعراف (7) آيات 24 -
25.
20- طه (20) آيه 123.
21- طه (20) آيه 118
نكته ها
تجليل از انسان
از جمله نارواهايى كه متوجه اسلام شده و در كتاب تمدن اسلام نيزآمده اين است كه اسلام از انسان تجليل نكرده و جايگاه او را برجسته تلقى نكرده است. نويسنده اين كتاب مىگويد: اسلام از ابتدا ارزشِ چندانى براى انسان قائل نشده و قرآن، تنها به بيان ماده پست اصلى آفرينش او اكتفا كرده است.
حال آن كه هركس با كمى دقت و تأمل، به اين نتيجه خواهد رسيد كه سرگذشت حضرت آدم(ع) در قرآن، از آغاز تا پايان، پاسخى براين ادعاست. قرآن، مقام و منزلت انسان و ارزش و اهميّت وى را به اندازهاى بالا برده كه هيچ فلسفه و آيين و مذهبِ اجتماعى بدان پايه نمىرسد. همچنين در پاسخ به اين ادعا كه قرآن به بيان ماده پست اصلى آفرينش انسان قناعت كرده است، [بايد گفت] هر كسى كه با ژرفنگرى به بررسى قرآن بپردازد ملاحظه خواهد كرد كه قرآن [با اين بيان] انسان را به ضعف و سستى خود يادآورى مىكند و او را به آفرينش خود از خاك، گِل و يا نطفه متوجه مىسازد و اين مطلب از نظر علمى شناخته شده است. يادآورى اين مسائل نيز براى جلوگيرى از غرور اوست تا از حد و مرز خويش پا فراتر نگذارد و به آفريدگارخود كفر نورزيده و سركشى نكند و بر اطرافيان خود برترى نجويد.
خداى متعال در داستان حضرت آدم(ع) ما را آگاه مىسازد كه وى انسان را آفريد تا جانشين وى در زمين باشد، زمينهاى آن را آباد سازد و امكانات آن را به كار گيرد و در زمينه اختراعات و اكتشافات و پيشرفت و ترقى، تا حد ممكن پيش رود.
«وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً».
سپس خداوند فرزندان آدم را مخاطب قرار داده، مىفرمايد:
«وهُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الأَرضِ جَمِيعاً».
در حقيقت خداوند كليه ابزار و وسايلى را كه انسان بتواند به كمك آن شايستگى جانشينى را به دست آورد برايش مهيا ساخت و تمام نامها را بدو آموخت: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها». يعنى آنها را به آدم آموخت و در سرشت وى، وسايل شناخت حقايق و پىبردن به اصل اشياء و دانستنىهايى را كه بدان نياز دارد جايگزين ساخت.
در پى آن چهره ديگرى از نحوه تجليل و بزرگداشت آدم(ع) براى ما پديدار مىشود و آن اين كه خداوند فرشتگان را به سجده آدم(ع) دستور داد نه به سجده عبادت:
فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ؛
پس آنگاه كه او را بياراستم و ازروحم در آن دميدم بر او سجده كنيد.
همچنين از آن جا كه آدم(ع) را با تجليل و احترام ياد كرديم، به فرموده قرآن اين تجليل و احترام شامل فرزندان او نيز مىشود:
وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً؛(1)
تحقيقاً فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنها را در دشت و دريا سوار كرده و از نعمتهاى پاكيزه به آنها روزى عطا كرديم و آنان را بر بسيارى از كسانى كه آفريديم، برترى بخشيديم.
در اين آيه كريمه، ارج و احترام شامل تمام افراد نوع بشر مىشود، چرا كه خداوند با تعبير «فرزندان آدم» تفاوتى ميان نوع بشر از نظر رنگ، نژاد، مرد و زن، نيرومند و ضعيف آن قائل نشده است. آيه «و حملناهم فى البر و البحر» نيز تصويرى است از كمال برترى انسان و اين كه همه چيز در اختيار اوست و خداوند كليه وسايل جابهجايى در خشكى و دريا را به تسخير او در آوردهاست . در گذشته وسايل ارتباطى شامل حيوانات و كشتىهاى كوچك بودند، ولى امروزه ما اين حمل و جابهجايى را به معناى پيشرفته آن، با هواپيما، قطار، اتومبيل و كشتىهاى غول پيكر به انجام مىرسانيم كه خداوند اختراع آنها را به انسان الهام فرموده است. با تأمل در آيه «وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ» به اين نتيجه مىرسيم كه خوردن و آشاميدن انسان نيز مدّ نظر خداوند بوده است. و همچنين خداى سبحان در آيه «وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» به بيان مقام و منزلت انسان و برترى او بر ساير آفريدهها پرداخته است.
اين كه انسان احساس مىكند جانشين خدا در زمين است و فرشتگان بر او سجده كردهاند و سزاوار تجليل و احترام بوده است و بر بسيارى از آفريدههاى خدا برترى دارد، همگى از مهمترين انگيزههاى او در پيشرفت معنوى و فرهنگى است.
پرواضح است كه اين ويژگىها كجا و ديدگاههاى ناميمون برخى از فلسفههاى جديد نسبت به انسان كجا. آنها بشر را از بدبختترين و مفلوكترين آفريدهها تلقى كرده و به قول «سارتر» انسان، حشرهاى ناچيز و يا كرمى آلوده است كه در زبالهدان زندگى به سر مىبرد و يا به تعبير «نيچه» بوزينهاى است كه خداوند آن را آفريده تا در ابديتِ طولانى و ملال انگيز خود، حيران و سرگردان باشد.
اين نظريات بيمارگونه و عليل، اميد و آرزو را در انسان مىميراند و او را در معرض تيرهاى نوميدى قرار مىدهد، در حالى كه ديدگاه قرآن نسبت به انسان، عامل ايجاد بلند همتىها و احساس ارج و مقام در اوست و وى را در مرحلهاى قرار مىدهد كه مفاهيم عزت، سربلندى و كرامت انسانى را احساس كند.
سر انجام تكبّر
خداى متعال سرانجام تكبّر را براى ما روشن و تبيين فرموده است و ما از سرگذشت آدم(ع) پند مىگيريم كه از تكبّر دورى كرده، از آن تنفر داشته باشيم.
آنگاه كه شيطان تكبّر ورزيد و تسليم امر خدا نشد، خداوند او را خوار ساخته، ذليلانه از بهشت بيرون راند: «فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ».
رسول اكرم(ص) در همين خصوص مىفرمايد: «من تواضع لله رفعه و من تكبّر وضعه الله؛ كسى كه براى خدا تواضع و فروتنى كند، خداوند او را بلند مرتبه مىكند و آن كس كه تكبّر ورزد خداوند وى را پست و بىمقدار مىسازد». همچنين در جايى ديگر مفهوم تكبر را روشن ساخته مىفرمايد: «الكبر بطر الحق و عمط الناس؛ تكبّر، تسليم حق نشدن و پست شمردنِ مردم است».(2)
براساس اين تعريف، تكبّر همان خودخواهى است كه صاحب آن مىخواهد حاكم مطلق زمين باشد. چنين فردى در برابر حق تسليم نشده و از هيچ كس پند و اندرزى نپذيرد؛ زيرا او - به گمان و تصور خويش - نمىخواهد تابع كسى باشد. او فردى سركش است و به زيردستانش ستم روا مىدارد و از آنجا كه خويش را برتر از ديگران مىپندارد، نسبت به آنها ارج و اعتبارى قائل نيست. به همين دليل سرانجامِ تكبّر در قرآن بيچارگى و نافرجامى ياد شده است؛ زيرا خداوند از انسان متكبّر ناخرسند است: «إنّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ».
تكبّر، به كيفر شديد انسان متكبّر مىانجامد و او را از زمره مؤمنان بيرون و به نفرين شدگان (افراد ملعون) ملحق مىسازد؛ از اين رو، خداوند شيطانِ متكبّر را مخاطب ساخته مىفرمايد: «فاخْرُجْ مِنْها فَإنَّك رَجيمٌ وَانَّ عَلَيكَ لَعْنَتى اِلى يَوْمِ الدّين».
تكبّر، از سبك مغزى و نادانى ناشى مىشود و در اين راستا بهترين و جالبترين تعبير را امام جعفر صادق(ع) ارائه فرمودهاند:
«ما دخل قلب امرىءٍ شيء من الكبرِ، إلّا خرج من عقله مثل ما دخله؛ همان اندازه كه تكبّر در دل شخص قرار گيرد، به همان مقدار انديشه و خِرَد خويش را از دست مىدهد».
فراخوانى براى اعتلا و عظمت روح
در سرگذشت آدم(ع) انسان براى عظمت و اعتلاى روح و نيز چيره شدن بر علل و اسباب شرّ و تباهى در درون خويش فراخوانده شده است و آن بدين جهت است كه خداوند متعال آدم(ع) را منتسب به روح خود گردانده است.
«و إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيه مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» (ترجمه آن گذشت).
آن گونه كه قرآن بيان مىكند، انسان از مادّهاى به نام گِل و به صورت اندام انسان كه داراى عضلات و اعضا و گوشت و خون است، آفريده شده و دانش ثابت كرده است بدن انسان از همان عناصرى آفريده شده كه زمين از آنها تشكيل يافته است. آفرينش انسان از مادّه، انگيزههايى، چون علاقهمندى و رغبت به لذتهاى بشرى، مانند خوردن و آشاميدن، پوشاك، مسكن، مال و دارايى، پست و مقام و غرايز جنسى، در او به وجود مىآورد، همچنانكه با توجه به طبيعت مادى خود به آزار و اذيّت، زدن، كشتن، كينهجويى، انتقام، برترى طلبى و تكبّر تمايل دارد.
و از آنجا كه انسان از مادّه آفريده شده،از روح خدا نيز در آن دميده شده است: «فإذا سويته و نفخت فيه من روحى» دميده شدن روح در انسان، رازى است از خداى سبحان كه آن را در وجود انسان نهادينه كرده است، تا او را به سوى ايمان به آفريدگارش و شكر و سپاس او و بازگشت به سويش، رهنمون سازد و او را به تحقق اراده الهى در اين زندگى و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى، چون عدالت و راستگويى و نكوكارى و طرفدارى از حق و خيرخواهى دعوت كند، به همين دليل خداوند در وصف بندگان مؤمن خويش مىفرمايد:
أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمْ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛
ايمان در دل آنان ثابت گشته و خداوند آنها را با روح خويش حمايت كرده است.
مقصود از روح، دميدن حيات در بدن نيست، آن گونه كه در ابتدا به ذهن مىرسد؛ زيرا روحِ حيوانى، بين انسان و حيوان مشترك است.اگر اين روح اختصاص به حيات حيوانى داشت داراى اين ارزش نبود كه خداوند فرشتگان را به سجده بر آن وادارد، بهعلاوه، در قرآن از روح به عنوان جريان حيات حيوانى در بدن ياد نشده است.
انسان - از نظر قرآن - در سرشت خود مادّى و روحى بوده و جامع بين رازِ ايمانِ به خدا، و بازگشتِ به سوى او و بلنداى خُلق نكو و ميانِ علاقه شديد به دنيا و متّكى بر لذّتهاى حيوانى آن است.
از مفهوم قرآن آن گونه كه گذشت روشن شد كه ايمان و اخلاق، به مفهوم گسترده آنها، چيزى جداى از انسان نبوده و از خارجِ وجودش بر او تحميل نشدهاند، بلكه اين دو از عمق سرشت او سرچشمه گرفته، چرا كه خداوند از روح خود در آن دميده است.
از همين جاست كه مخالفتِ قرآن با مكتب «دوركيم» يهودى روشن مىشود كه مىگويد: «مجموعه اركان اخلاقى،در ذات خود وجودى ندارند» و نيز قرآن با توجيه مادّى تاريخ مخالف است كه مىگويد: «ارزشهاى اخلاقى چيزى نشأت گرفته از وجود انسان نيستند، بلكه پژواكى از تحوّلات اقتصادى، اجتماعى و مادّىاند كه انسان در آنها زندگى كرده و امورى هستند كه از خارج برانسان تحميل شدهاند».
مخالفتِ قرآن با اين مكاتب مادّى، چيزى شگفتآور نيست؛ زيرا اين توجيهات، فطرت خيرخواهانه انسان را از اعتبار ساقط و در حقيقت، با آن براساس تفسير و توجيه حيوانى نسبت به انسان كه از مكتب «داروينيسم» الهام گرفته برخورد مىكند [و اين طرزانديشه] در بيشتر مكاتب اروپايى قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم رسوخ كرده و اين توجيه و تفسيرى است كه انسان را از انسانيّت خويش جداكرده و آن را تا پايينترين مرز حيوانيّت به سقوط كشانده است.
ساكنانِ زمين، غير از آدم (ع)
اسلام، در هيچ دورهاى از ادوار خود، از علم و دانش فاصله نگرفته، بلكه پيوسته براى قوانين آن آغوش خويش را گشوده است.
علمِ انسان شناسى اثبات كرده است كه پيش از حضرت آدم(ع) انواع گوناگونى از انسان در زمين زندگى مىكردهاند و اين سخن را با تحقيق و آزمايش جمجمهها و استخوانهاى فسيلى كه در گوشه و كنارِ جهان به دست آمده اظهار داشتهاند كه دانشمندان، عمر آنها را تا يكميليون و برخى را هفتصد و پنجاه هزار سال و بعضى را كمتر از آن تخمين زدهاند.
نخستين انسانى كه از حفّارى به دست آمده، انسان «جاوه» در اندونزى، و سپس انسانِ «پكن» در چين و بعد از آن انسان سولو «در اندونزى»، انسان «بيلتداون» و آنگاه انسان «هايدلبرگ» و سپس انسان «رودزيا» بوده است و در آخرين طبقهبندى زمانى مربوط به شكل و اندام بشر مىتوان از انسان «نئاندرتال» نام برد، كه تصور مىشود او به طور مستقيم جَدِّ همين انسان باشد و اين نوع از انسان در برهه بين 70000 تا 130000 سال قبل از ميلاد مىزيسته و در جاهاى بسيارى از جهان پراكنده بوده است.
قرآن نيزاشاره دارد كه پيش از حضرت آدم(ع) بشرى وجود داشته است. در آنجا كه مىفرمايد: «وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً»
مفسران در معناى خليفه (جانشين) دو نظريه دارند: اوّل: يك صنف يا بيشتر از نوع انسان در زمين وجود داشته و بعد منقرض شدهاند، اين نوع در زمين فساد و تباهى انجام داده و به خونريزى دست يازيدهاند. فرشتگان [از اين عمل] شگفت زده شدهاند؛ زيرا به اعتقاد فرشتگان، خليفه بايد شبيه به خدا و داراى خصوصيات او باشد، از اين رو به خدا عرض كردند:
«أتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ».
دوم: اينكه خداوند او را جانشين ناميده، بدين سبب است كه وى در داورى بين بندگان خدا، جانشين او بوده و خداوند حقِ تصرفِ در زمين و استيلاى بر آفريدگانش را براى جانشين خود مقرّر داشته است.
بدين سان ملاحظه مىكنيم كه قرآن، پا به پاى قوانين علم و دانش، پيش رفته و اين قوانين، حاكى از اين است كه صنفى از انسان پيش از حضرت آدم(ع) در زمين مىزيسته و سپس منقرض شدهاند.
مادّه اوّليه انسان از نظر علمى
قرآن، ما را از مادّهاى كه آدم(ع) و نسل او آفريده شدهاند، مطلع مىسازد:
«إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ».
همان گونه كه آيه شريفه به صراحت فرموده، گِل خمير مايه اصلى و منشأ پيدايش انسان بوده است، هر چند اين گل، دگرگون به اشكال مختلفى شده تا انسان ازآن به وجود آمده است، آن گونه كه معروف است، گِل، همان خاكِ آميخته با آب است.
خداى متعال فرموده: «وَإِذ قالَ رَبُّكَ لِلْملائِكَةِ إِنِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ» منظور از «حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گِل تيرهاى است كه بوى آن متغيّر گشته است. بيضاوى در تفسير خود مىگويد: «حَمَأٍ مَسْنُونٍ» گل ولاى تيرهاى است كه مدتى طولانى در كناره آب بوده و رنگ و بوى آن دستخوش تغيير و تبديل شده است.
بنابراين، قرآن تصريح فرموده كه اصل آفرينش انسان از خاك و آب بوده است، اما اينكه سرشت انسان ازخاك است، مطلبى است كه هم با واقعيت سازگار بوده و هم با علم و دانش. اگر كسى قطعهاى از بدن انسان را تحت آزمايش قرار دهد، ملاحظه خواهد كرد كه از همان عناصرى آفريده شده كه خاكِ زمين از آن تشكيل يافته است، به علاوه آنگاه كه انسان از دنيا مىرود، بدن او به خاك تبديل مىشود.
اما نسبت به آب، زيستشناسان معتقدند كه حيات و زندگى از آبهاى شور اقيانوسهاى اوليّه آغاز شده، ولى اندكى از آنان نظريهاى را تأييد مىكنند كه مىگويد: حيات از آب زلال پديد آمده است. حيات تنها از آب آغاز نگرديده، بلكه بىآنكه از تحقيقات و يافتههاى علمى فاصله بگيريم، مىتوانيم بگوييم كه حيات هرگز از آب جدا نبوده است، چرا كه حيات با تمام اشكال آن بهخاطر پرتوپلاسم است كه فعاليتى درونى دارد و به نوشته يكى از فرهنگهاى طبيعى، پرتوپلاسم مادهاى است شفاف و نيمه مايع و نخستين پايه حيات طبيعى به شمار مىرود كه تمام موجودات زنده از آن پديد مىآيند، و موادى كه پرتوپلاسم از آن تشكيل مىشود، محلول در آب بوده و يا حالتِ لَزج و چَسبندگى دارد، براين اساس پرتوپلاسم را آب و اساس حيات را پرتوپلاسم تشكيل مىدهد، ازاين رو حيات و آب، در اين كُره، ملازم يكديگر بوده و از هم جدايى ناپذيرند، چه راست فرمود خداى سبحان: «وَجَعَلْنا مِنَ الماءِ كُلَّ شَىءٍ حَىٍّ».
پندى، در پرهيز از بدى ها
خداوند در اين داستان ازدشمنى شيطان با پدرمان آدم(ع) ما را آگاه ساخته است و برايمان تبيين فرموده كه چگونه شيطان آدم را با خوردن ميوه درختى كه خداوند از نزديك شدن به آن نهى فرموده بود فريب داد و با دروغ و نيرنگ خويش، وى را به مخالفتِ دستور پروردگارش وا داشت كه به بيرون رانده شدن او از بهشت، به عنوان كيفر گناهش انجاميد. دشمنى شيطان نسبت به آدم در آن دوران پايان نيافت، بلكه تا قيامت در فرزندان او وجود خواهد داشت. خداى متعال فرمود:
يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ؛
اى فرزندان آدم، شيطان آن گونه كه پدرتان را با فريب ازبهشت بيرون راند، شما را نفريبد.
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند از روح خود در بدن آدم(ع) دميد و انسان - در پى آن- داراى صفاتى، چون خيرخواهى و عدالت و احسان گرديد، از سويى وى در معرض فريب شيطان نيز هست كه سعى مىكند اين صفات برجسته را در انسان به نابودى بكشاند و او را به تباهى سوق دهد و از همين رهگذر، كشمكش بين خوبى و بدى در انسان شكل گرفته و ذاتِ او در بوته امتحان و آزمايش قرار گرفت.
بنابراين، اگر انسان با هواهاى نفسانى خويش به مبارزه برخاست و بر آنها پيروز گشت، به نعمتهاى الهى و رضوان او دست مىيابد و اگر تسليم خواستههاى نفس خود گرديد و به وسوسههاى شيطان پاسخ مثبت داد، او را به تباهى و شرارت رهنمون شده و به جمع زيانكاران خواهد پيوست.
در اينجا سزاوار است اندكى در باره شيطان و وسوسه او و تأثير آن در انسان سخن بگوييم تا خواننده گرامى از وسوسه آن بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند تا به عظمت و بلنداى روحيى كه سعادتِ دنيا و آخرت اوست، دست يابد.
سرشت ابليس و شياطين
ابليس پدر شيطانها و ريشه نخستين آنهاست، او و فرزندانش از متمرّدين عالم جنّ هستند. در قرآن مىخوانيم:
«إِلّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ؛
مگر ابليس كه از اجنّه بوده و از فرمان پروردگار خويش سربرتافت».
اجنّه، نوعى از ارواح هستند كه داراى عقل و ارادهاند و آنها نيز مانند انسان مكلف به تكليفند، ولى از جنس بشر نيستند [به همين دليل] آنها ازحواس ما نهان بوده و به شكل طبيعى و يا چهره حقيقى خود ديده نمىشوند. خداوند در باره ابليس فرموده است:
«إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ؛(3)
ابليس و دار و دستهاش شما را مىبينند، در حالى كه شما آنها را مشاهده نمىكنيد».(4)
جن از آتش آفريده شده است:
«وَالجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ؛
ما جن را قبلاً از آتش شلعهور آفريديم».
و ابليس خطاب به خداوند عرض مىكند:
«خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ؛ مرا از آتش آفريدى».
جنّيان، گروه و دستههايى را تشكيل مىدهند، برخى از آنها افرادى شايستهاند و كارهاى نيك انجام مىدهند و بعضى گمراه بوده و فساد و تباهى به وجود مىآورند.در قرآن از قول جنّ آمده است:
«وَأَنّا مِنّا الصّالِحُونَ وَمِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدا؛(5)
برخى از ما افرادى شايسته و برخى غير شايسته و داراى منشهاى گوناگونند.»
دشمنى شياطين با انسان
ابليس و شياطين همراه او، دشمنان انسانند، آنها پيوسته انگيزههاى كارهاى غير شايسته و ناروا را در درون انسان تقويت مىكنند.خداى متعال مىفرمايد:
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشاءِ وَأَنْتَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛
از راه و رسمهاى شيطان پيروى نكنيد؛ زيرا او دشمن آشكار شماست. وى به شما دستور مىدهد تا كارهاى زشت و ناروا انجام داده و چيزهايى را كه نمىدانيد به خداوند نسبت دهيد.
خدا براى هر انسانى شيطانى قرار داده تا او را وسوسه كند و بدىها را براى او زيبا جلوه دهد و وى را بفريبد و در اين خصوص تفاوتى ميان پيامبران و ديگران وجود ندارد. خداى تعالى فرمود:
وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ القَوْلِ غُرُوراً؛
براى هر پيامبرى شيطانى از جنس انسان و جن قرار داديم، برخى به بعضى ديگر سخنان به ظاهر زيبا و فريبنده القا مىكنند.
از رسول اكرم(ص) روايت شده است كه فرمود:
ما مِنكم أحدٌ إلّا و قَد وُكّل به قرينٌ من الجنّ. قالوا: و ايّاكَ يا رسولَ الله؟ قال: و إيّايَ، إلّا أنَّ اللَّه أعانَنيَ عَليهِ فأسلَمَ، فلا يَأمُرنى إلّا بخيرٍ؛(6)
هيچ يك از شما نيست، مگر اينكه بر او شيطانى از جن گماشته شده. گفتند اى رسول خدا، حتى بر شما!؟ فرمود: حتى بر من. ولى خداوند مرا بر او چيره ساخت و تسليم شد، و جز به خير و نيكى مرا وادار نمىكند.
شياطين كانون شرارتهاى هستى
شياطين تبليغگران تباهى و فساد در زمينند. شيطان موجودى است كه براى هر فرد، آنچهرا خواسته و كشش هواى نفس اوست، مانند تمايلات جنسى و جاهطلبى و خودكامگى و رغبت به سركشى و فساد و تباهى را برايش زيبا جلوه مىدهد. او با فريبكارى، بين مردم دشمنى و كينهتوزى ايجاد مىكند و ميان دو برادر و زن و شوهر و دسته و گروههاى مختلف مردم جدايى مىافكند. خداى متعال فرمود:
وَقُلْ لِعِبادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ؛
به بندگانم بگو به بهترين نحو سخن گويند [و از سخن بد بپرهيزند] زيرا شيطان ميان آنان ايجاد نفاق مىكند.
بنابراين، شيطان به وسيله سخنان درشت و ناگوار و بيهودهاى كه رد و بدل مىشود، ميانه مؤمنين را بر هم زده و فضاى مهر و محبّت و يكدلى را به دشمنى و اختلاف تبديل مىكند، در حالى كه سخنِ نكو، شيطان را دور مىسازد و بر ناراحتىها مرهم مىنهد.
شيطان موجودى است كه به انسانها وانمود مىكند كمكِ به نيازمندان، دارايى و مالِ انسان را كم مىكند و شخص را به عدم همكارى با نيازمندان و بخل و آز و خوددارى از پرداخت زكات وادار مىكند. در قرآن آمده است:
الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالفَحْشاءِ؛(7)
شيطان به شما وعده فقر و تنگدستى داده و شما را به كارهاى زشت و ناپسند وادار مىكند.
شراب و قمار، از مهمترين چيزهايى هستند كه شيطان در وسوسه خود به مردم، بر آنها پافشارى و اصرار مىكند؛ زيرا اين دو از ابزار گناه و معصيت و فتنه و فساد و ايجاد دشمنى بين مردم و روگرداندنِ از ياد خدا هستند. خداى متعال فرمود:
إِنَّما الخَمْرُ وَالمَيْسِرُ وَالأَنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ وَالبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَالمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؛(8)
شراب و قمار و بتها و تيرها، عمل پليدى است از كردار شيطان، از آنها بپرهيزيد، شايد رستگار گرديد. شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار، ميان شما ايجاد دشمنى و كينهتوزى نمايد، و از ذكر خدا و نماز بازتان دارد، آيا دست برمىداريد؟
اسراف و تبذير نيز از صفات شيطان و تلقينات آنهاست، چرا كه اسراف، به كفران نعمت مىانجامد. قرآن مىفرمايد:
إِنَّ المُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَكانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً؛
اسراف كاران برادران شياطينند و شيطان به پروردگار خويش بسيار كفر مىورزد.
فساد جنسى كه جهان را فرا گرفته، در اثر لباسهاى مبتذل جديدى است كه تمام بدن زن را نمايان مىسازد و با عشوهگرى او انسان را به فحشا و منكرات وامىدارد؛ همه از القاءات شيطان است. امروزه در جهان، فساد اخلاقى گسترش يافته و با ايجاد باشگاهها و كلوپها براى برهنگان، مرد و زن بدون لباس و به طور عريان در آنها ظاهر مىشوند. فسادهاى اخلاقى كه در كابارهها و دستهجات هپيىگرى اتفاق مىافتد، نيز از وسوسههاى شيطان است كه خداوند قبل از به وجود آمدن و انتشار يافتن و رشد آنها مانند امروزه، ما را به [ضرر و زيان] آنها آگاه ساخته است، در آنجا كه فرمود:
يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما؛(9)
اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد، همان گونه كه پدرتان را از بهشت بيرون راند. لباس را از تن آنها خارج ساخت تا زشتىهاى آنان را برايشان آشكار سازد.
مؤمن در قبضه شيطان نيست
نور ايمان كه بر نفس و درون تابيد، دل را نورانى مىسازد، و زمانى كه درون روشن شد و دل نورانيت يافت، تمام شرورى كه شيطان وسوسه كرده، محو و نابود مىشود. خداى تبارك و تعالى فرمود:
فَإِذا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛(10)
هرگاه تلاوت قرآن مىكنى از شيطانِ رانده شده به خدا پناه بجو. چرا كه شيطان برمؤمنانى كه بر خداى خويش توكل مىكنند تسلطى ندارد.
و نيز فرمود:
إِنّا جَعَلْنا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ؛
ما شياطين را دوستدار غير مؤمنين قرار داديم.
هيچ چيز براى طرد و دور كردن شيطان نيرومندتر از ياد خدا در قلب انسان نيست، كه به طور مداوم و پيوسته در نهان و آشكار گفته شود. ياد خدا بينش انسان را جلا داده و عشق به حق و انگيزههاى خير و نيكى را در درون وى تقويت و تمايل به تباهىها و شرور را در نفس آدمى ضعيف مىگرداند تا راهى براى ورود شيطان در آن وجود نداشته باشد. خداى سبحان فرمود:
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».(11)
در واقع معناى آيه شريفه اين است كه اگر دستهاى از شياطين با افراد متّقى و پرهيزكار تماس حاصل نموده و آنها را به گناه و معصيت خدا واداركنند، يادآور مىشوند كه اين امور مربوط به فريبكارى شيطان است كه دشمن آنهاست و متذكر مىشوند كه كيفر الهى از آنِ پيروان شيطان و پاداش فراوان مربوط به كسانى است كه خدا را اطاعت كنند. اگر آنان اهل بينايى و بصيرت باشند به وسيله آن، بين خير و شر و حق و باطل را تمييز داده و فريب كارى و وسوسههاى شيطان را از خويشتن دور مىسازند.
بايد اشاره كرد كه شيطان تا زمانى كه انسان از ياد خدا روگردان نشود، نمىتواند بر او مسلط شود. خداى تبارك و تعالى در اين خصوص مىفرمايد:
«وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛ (12)
كسى كه از ياد خدا رخ بر تابد، شيطانى را برانگيزيم تا يار و همنشين دايمى وى باشد».
بنابراين مىتوان گفت همانگونه كه اگر كسى ازياد خدا غفلت كرد، شيطان همنشين او مىگردد، اگر كسى هم بر ذكر خدا مداومت داشته باشد و پيوسته به ياد او باشد، خداوند، شيطان را از او دور مىگرداند.
خلاصه اينكه، در جهان غيب آفريدهاى نهان به نام شيطان وجود دارد كه با حواس ما قابل درك نيست. او در درون ما تأثير كرده و با آن ارتباط حاصل مىكند و انگيزه شر و تباهى را تقويت مىكند كه خداوند آن را در قرآن، وسواس، نَزغ و مسّ ناميده است و ما بيشتر آن را در درون خود مىيابيم؛ هر چند كانون و منبع آن براى ما قابل شناخت و درك نيست. تأثير اين شياطين در ارواح انسانها، مانند تأثير ميكروبها در بدن است و ميكروب هر گونه ضعفِ بدن و كوتاهى در امر مراقبت از آن و خوددارى از كاربرد وسايل شناخته شده بهداشتى و پزشكى را غنيمت شمرده و به قصد نابودى بدن و متلاشى كردن آن، آرام آرام به بدن راه مىيابد. همچنين براى پرهيز از نفوذِ شياطين مىتوان با ايمانِ به خداى متعال و مواظبت بر آن و مناجات و عبادت خالصانه براى او و ترك كارهاى ناپسندِ آشكار و نهان، به تقويتِ روح پرداخت، تا در نفس انسان، صفات نيك و طرفدارىِ ازحق و ناخرسندى از ناروا، استوار و پابرجا گردد. در اين صورت توانستهايم خويشتن را از شياطين، كه دعوتِ به فساد و تباهى مىكنند، مصون نگه داريم.
حكمتى كه در قرآن، ما را از شيطان برحذر مىدارد اين است كه مواظب فكر و انديشه و خواستهها و تمايلات خود باشيم و از آنها غفلت نورزيم و همان گونه كه اگر در بدن خود، بيمارى احساس كنيم با وسايل بهداشتى و پزشكى به مداواى آن اقدام مىكنيم، هرگاه احساس كرديم كه از درون خويش به فساد و تباهى تمايلى پيدا كردهايم، بايد آن را با دستورات الهى از بين ببريم.
وَإمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛(13)
و چنانچه بخواهد از ناحيه شيطان در تو وسوسهاى بهوجود آيد به خدا پناه ببر كه او بهراستى شنوا و داناست.
قُلْ أَعُوذُ بِربِّ النّاسِ * مَلِكِ النّاسِ * إِلهِ النّاسِ * مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ».
قرآن تصريح مىكند كه كانون و منبع وسوسه، تنها شياطين جنّ نيستند، بلكه برخى از مردم در كارها و القاءاتِ شرارت بار خود مانند شياطين عمل مىكنند و در حقيقت از اعضاى حزب و دار و دسته شيطان به شمار مىروند، چنانكه خداى متعال فرمود:
إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ ألا إِنَّ حِزْبَالشَّيْطانِ هُمُ الخاسِرُونَ؛(14)
شيطان سخت بر آنها احاطه كرده، به گونهاى كه ذكر خدا را از يادشان برده است، اينان حزب شيطانند، بدانيد كه دار و دسته شيطان از زيانكارانند.
شيطان از توبه گريزان است
شيطان موفق شد آدم و حوا را با خوردن از ميوه درختِ نهى شده فريب داده و آنها را به كارى كه خداوند ايشان را از آن نهى فرموده بود وادارد، جز اينكه پس از سقوط در دام فريب شيطان، تمايلات نيك در دل آدم و حوّا بيدار گشت و اين تمايلات بىشائبه بر وسوسه شيطان چيره گشت و به درگاه خدا توبه كردند و با ناله و زارى عرضه داشتند:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛ پروردگارا، به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و بر ما ترحم نفرمايى قطعاً از زيانكاران خواهيم بود
و خداوند توبه آنها را پذيرفت و دعايشان را مستجاب فرمود:
«فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ».
بنابراين، به وسيله توبه و ناله و زارى، نيكى بر بدى غلبه پيدا مىكند و هرگاه خوبى و نيكى بر شرّ و بدى چيره گشت، شيطان شكست مىخورد و انسان در معرض هدايتِ خداوند قرارمىگيرد.
اى برادر مؤمن، اگر [خداى ناكرده] لغزشى از شما سرزد و گناهى را مرتكب شدى در برابرت راهى قراردارد كه پيش از تو پدرت آدم(ع) به وسيله توبه و از سرگيرى حياتى برتر و پاكتر، آن را پيمود و شما با طى كردن اين راه از سلطه شيطان و وسوسههاى آن رهايى خواهى يافت.
پىنوشتها:
1- اسراء (17) آيه
70.
2- اين روايت را
مسلم در صحيح
آورده است.
3- اعراف (7) آيه 27.
4- اگر ما جن و
شياطين را با
چشم
نمىبينيم،
دليل بر اين
نيست كه آنها
وجود ندارند؛
زيرا بسيارى
از امور در
طبيعت وجود
دارد كه از
حواس آدمى
پوشيده و نهان
است.
دانشمندان
اخيراً به كشف
برخى از
نهانىها دست
يافتهاند،
مانند ميكروبها
و برق و... آيا
اين اشيا قبل
از اينكه كشف
شوند وجود
نداشتهاند،
و پس از آنكه
انسان آنها را
كشف كرده به
وجود آمدهاند؟
نه، هيچ فرد
عاقلى چنين
سخنى را هرگز
نمىگويد.
همچنين
اشياء
فراوانى وجود
دارد كه انسان
هنوز آنها را
در نيافته و
كشف نكرده است
و جن و شياطين
از جهان غيبى
هستند كه قرآن
ما رابه وجود
آنها آگاه
ساخته است و
اين دو از چيزهايى
هستند كه در
حيطه حواس
انسان قرار ندارند.
5- جنّ (72) آيه 11.
6- اين روايت را
مسلم نقل كرده
است.
7- بقره (2) آيه 268.
8- مائده (5) آيات 90 -
91.
9- اعراف (7) آيه 27.
10- نحل (16) آيات 98 - 99.
11- اعراف (7) آيه 201.
12- زخرف (43) آيه 36.
13- اعراف (7) آيه 200.
14- مجادله (58) آيه 19.
سرگذشت قابيل و هابيل
قابيل و هابيل فرزندان آدم(ع) بودند. قرآن، سرگذشت آنها و پند و اندرزهايى را كه در ماجراى آنان وجود دارد بيان فرموده تا مؤمنان از آن بهرهمند گردند.
قابيل فردى بود داراى شخصيتى بيمارگونه و آميخته با خلق و خوى ناپسند كه خصلتهاى حرص و طمع، گناه و معصيت و سرپيچى از فرمان حق، بر وجود او حكمفرما بود، امّا برادرش هابيل شخصيتى درستكار و پرهيزكار و تسليم حق بود. ميان او و برادرش اختلاف و كشمكش به وجود آمد. اين قبيل اختلافات هميشه در طول زندگى به طور مكرر ميان مردم به وجود مىآيد. اختلاف آنان درگيرى و كشمكش بين حق و باطل بود كه به كشته شدن هابيل به دست برادرش قابيل انجاميد. در انگيزه بروز كشمكش و نزاع ميان آنها دو نظريه وجود دارد:
يكى اين كه، هابيل داراى گوسفند و قابيل مزرعهدار بود و هر كدام يك قربانى انجام دادند. هابيل بهترين گوسفند گله خود و قابيل نامرغوبترين گندم مزرعه خويش را براى قربانى تدارك ديد. هر يك قربانى خود را تقديم الهى نمودند. آتشى از آسمان فرود آمده و قربانى هابيل را طعمه خويش ساخت و قربانى قابيل را رها كرد. قابيل دريافت كه خداوند قربانى برادرش را پذيرفته و از او قبول نكرده است، از اين رو به وى حسد ورزيد و او را به قتل رساند.
دوم اين كه، نقل شده آدم(ع) در هرمرحله باردارى همسرش داراى دو قلوى پسر و دختر مىشد و هر دخترى را كه ازمرحله اول به دنيا آمده بود با پسرى كه در مرحله دوم متولد شده بود، تزويج مىكرد. در مرحله نخست قابيل با دخترى و سپس هابيل نيز همراه خواهرش زاده شد. دخترى كه با قابيل متولد شده بود بسيار زيبا بود، چون آدم(ع) خواست او را به ازدواج هابيل در آورد، با مخالفتِ قابيل روبهرو شد. وى گفت: من به ازدواج با او سزاوارتر از هابيل هستم و او نسبت به خواهرش سزاوارتر از ديگرى است و اين كار به دستور خدا نبوده و نظر خود توست. آدم(ع) به آنها فرمود: هر كدام از شما يك قربانى به پيشگاه خدا تقديم دارد و قربانى هر يك از شما كه پذيرفته شد، اين دختر را به ازدواج او درخواهم آورد و خداوند، با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابيل كه آن را طعمه خويش ساخت، قربانى وى را پذيرفت و قابيل برادرش را به جهت حسادتى كه به او داشت به هلاكت رساند. قرآن، به عدم پذيرفته شدنِ قربانى قابيل اشاره كرده و فرموده است:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالحَقِّ إِذ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِينَ * إِنِّى أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِى وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزاءُ الظّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِينَ؛(1)
ماجراى فرزندان آدم رابه حقيقت برايشان بازگو كه آن دو به وسيله قربانى، تقرب جستند، از يكى پذيرفته و از ديگرى مقبول نيفتاد. [قابيل به برادرش] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل] گفت: خداوند قربانى پرهيزكاران را مىپذيرد، اگر تو قصد كشتن مرا داشته باشى، من به كشتن تو دست نمىيازم؛ زيرا من از خداى جهانيان بيم دارم. من مىخواهم گناه كشتن من و گناه مخالفتِ تو، هر دو به تو بازگردد تا از جهنميان شوى، چه اين كه آتش دوزخ پاداش ستمكاران است. سپس، هواى نفس قابيل او را به كشتن برادرش ترغيب كرد، تا اين كه او را به قتل رساند. از اين رو، در زمره زيانكاران در آمد.
كلمه تقوايى كه در حال سخن گفتن هابيل با برادرش، بر زبان وى جارى گشت، سزاوار بود كه قصد و اراده شرارت و تبهكارى را در وجود او از بين ببرد، ولى افسوس كه قابيل، اهل پرهيزكارى و فرمانبردارى نبود و به همين دليل خداوند قربانى او را نپذيرفت و حسدى كه قلب او را فرا گرفته بود، تصميم او را در باره كشتن برادرش افزون ساخت.
اكنون برگرديم به سخن خداى متعال كه حاكى از زبان برادر مظلوم است:
«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِينَ».
در اينجا پاكطينتى هابيل، كه آميخته به تقوا بوده و خيرخواهى و نيكى بر آن حاكم بود، به ما نشان مىدهد كه وى بدى را مقابله به مثل نمىكرد؛ زيرا قتل و كشتار، با صفات و خصوصيات وى كه ترس از خداى جهانيان داشت، سازگار نبود. و كسى كه از خدا بيم داشته باشد، به كسى اجحاف روا نمىدارد. ترس و بيم از خدا بزرگترين مانع از ارتكاب جرم در زمين است. اگر مربّيان و خيرانديشان پى ببرند و مردم را به ايمان به خدا و رعايت آن در كردارشان و بيم از گناه متوجه سازند، به جامعهاى يكپارچه و ايدهآل كه صلح و صفا بر آن حاكم است، دست خواهند يافت، ولى قابيل كه شرارت، سراسر وجودش را فرا گرفته بود، عملِ زشتِ خويش [كشتن برادر] را به اجرا در آورد: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِينَ».
در حقيقت، درگيرى و كشمكش، ميان هابيل و قابيل نبود، بلكه ميان قابيل و نفس سركش و تبهكار او و تمايلاتِ شرارتآميز و تصميمات پليد وى بود. در واقع مىبايست قابيل با استيلاى بر اين تمايلات، آنها را مهار نموده و از بند اسارت آنها رهايى يابد، ولى در برابر ضعف خود و سركشى تمايلات نفسانى خويش، عاجز و درمانده شد و تبهكارى او به كشتن برادرش انجاميد و اين عمل، خشونت آميزترين نوع حسد بود.
پندِ كلاغ
زمانى كه قابيل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحيّر ماند و نمىدانست با آن، چه كند. خداوند دو كلاغ را چنين مأموريت داد كه يكى از آنها ديگرى را بكشد و با منقار و پاهايش چالهاى براى آن بكند و سپس او را در آن چاله افكنَد. هنگامى كه قابيل ملاحظه كرد، آن كلاغ چگونه كلاغ ديگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفهاى كمتر از آن داشته باشد، از اين رو برادرش را در زير خاك نهان ساخت، حيرت زده و غمگين و پشيمان از كرده خويش(2) با خود گفت: آيا شايسته است كه من عاطفه و مهرى كمتر از اين كلاغ داشته باشم! اين سخن را خداوند سبحان اين گونه بيان فرموده است:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِى الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِى سَوْءَةَ أَخِيهِ قال يا وَيْلَتا أعَجَزْتُ أَنْ أَكوُنَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فأُوارِىَ سَوْءَةَ أخى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمينَ؛
پس خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را مىكاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند [قابيل] با خود گفت: واى بر من، آيا من از اين كلاغ ناتوانترم؟ پس جسد برادرم را در خاك نهان مىكنم. و بدين سان، از كارخويش پشيمان گشت.
پىنوشتها:
1- مائده (5) آيه
27 - 30.
2- گفته شده كه
وقتى قابيل
برادرش را كشت
و آن را رها
كرد، خداوند
كلاغى را
مأمور كرد كه
خاك بر بدن
هابيل بريزد.
وقتى قابيل كه
قاتل بود ملاحظه
كرد خداوند
چگونه پس از
مرگ هابيل، او
را مورد اكرام
قرار داد،
حسرت خورد و
از كار خود پشيمان
شد.